سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حدیث قند یک خردادی!

سلام

بازم یه ترم دیگه داره به پایان می رسه.. بازم تب و تاب امتحانای پایان ترم. بازم تسویه حساب با بانک دانشگاه. بازم غژ غژ گوشی که یکی اونورش داره بال بال می زنه که مهربان من جزوه ندارم...ترو خداااااااااااااااا!

دیروز آخرین روز برگزاری کلاسا بود. رفتم دانشگاه در این هوای داغ 500 درجه. فقط به خاطر یه استاد با صورت سنگی! موقع برگشت ماشینمون به خواب فرو رفت و 2 ساعت ما رو کاشت تو این گرما!!!

وارد اتاق می شم. چراغ رو روشن می کنم...از پنجره نگاهی به بیرون میندازم.....دو کفترون خوشگلمون بازم توی باغچه نشستن و مشغول دونه برچیدنن...البته تازه شدن دو کفترون.. قبلا فقط یکی بود الان که آدرسو یاد گرفته خانومشم با خودش میاره!!

به برنامه ریزی نیاز دارم شدید. باید یه عالمه کتاب و جزوه رو بچینم جلوی چشمم که یادم باشه چیا در انتظارمه! باید جایگاه اختصاصی همیشگیم رو بسازم واسه ی درس خوندن....وااااای باید سفارش یه میز بدم یه میز جمع و جور که به اندازه ی لپ تاپ و کتابای عزیزم جا داشته باشه...باید به حال و هوای این وبلاگ بخت برگشته هم سر و سامانی بدم. باید یه ذره حالم بهتر بشههههههههههههه.

+ امروز برای صدمین بار دفترچه خاطرات و شعر مامانم رو زیر و رو می کردم. خیلی جالبه! گاهی شعرها رو با صدای بلند واسه خودشم می خونم و یه نوستالژی اساسی براش ایجاد می کنم دی: جالبتر اینجاست که دفتر دیگه برای خودم شده و الان نزد منه! شعر زیبایی از شیخ اجل توجهم رو جلب کرد:

من آن مورم که در پایم بمالند......نه زنبورم که از نیشم بنالند......چگونه شکر این نعمت گذارم........که زور مردم آزاری ندارم



[ جمعه 91/3/12 ] [ 1:57 عصر ] [ "مهربان" ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه